گفت وگو با ايوب آقاخاني نويسنده و کارگردان نمايش «مرثيه يي براي يک سبک وزن»
نمايش مرثيه يي براي يک سبک وزن به قلم ايوب آقاخاني به عنوان يک نمايش کمدي انتقادي اثري قابل توجه در بين آثار اين درام نويس و در عين حال در بين نمايش هاي بعضاً کمدي که روي صحنه هستند به شمار مي رود. اين نمايش مساله يي بزرگ در جامعه امروز را با تصوير شوخي پردازانه يي نسبت به اجتماع، خانواده و روابط اجتماعي و اعتقادي شان با يکديگر تصوير مي کند و در عين حال اثري کاملاً سياسي نيز به شمار مي رود. در اين مجال با کارگردان و نويسنده نمايش «مرثيه يي براي يک سبک وزن» به گفت وگو نشستيم تا از ذهن او به مردم و اجتماع، ارتباطات خانوادگي و اجتماعي و اعتقادي شان نگاهي ديگر داشته باشيم.-پيش از آنکه شما را به عنوان يک کارگردان بشناسيم به عنوان يک نمايشنامه نويس و مدرس نمايشنامه نويسي مي شناسيم. به همين دليل از نمايشنامه «مرثيه يي براي يک سبک وزن» شروع مي کنيم. يکي از چيزهايي که بعد از ديدن نمايش فکر را مشغول مي کند اين سوال است که آيا اين متن از ابتدا براي اجراي کمدي نوشته شده است؟ چرا که به نظر مي رسد متن خيلي جدي است و در مرحله اجرا و به ضرورت در قالب کمدي شکل گرفته است.

نه، متن کمدي است اما لحن آن کميک نيست. لحن متن از آن کمدي هايي که قرار است در ديالوگ خودش را به عنوان يک اثر کمدي نشان دهد نيست، ولي کمدي است. انواع گسترده يي در ژانر کمدي داريم. واقعاً نمي توانيم آنقدر راحت درباره اينکه کار ما کميک هست يا نه، فقط به واسطه اينکه به نظر مي آيد ديالوگ ها به سمت شيوه کمدي نرفته اند اما موقعيت ها کمدي اند نظر بدهيم. واقعيت اين است که موقعيت کميک و لحن اثر بورلسک است. در آن ترديد نکنيد. حال بحث اين است که اين موقعيت کميک را با آرايه هاي کمدي هم ترکيب کنيم يا نه فقط پا روي موقعيت سفت کنيم و بر هيچ جنبه و زمينه ديگري پافشاري نداشته باشيم. من ترجيح داده ام شق اول را داشته باشم. يعني جز موقعيت آرايه ديگري را به لحن کميک اثر اضافه نکنم، مخصوصاً با در اختيار داشتن ايده هايي که تنه به نوعي فانتزي مي زد، ترجيح مي دادم کمدي کمتر تجربه شده يي در ايران باشد. ديديد که اين طور هم هست. لحن و جنس آن در ايران کمتر ديده شده. نمي گويم اصلاً ديده نشده اما… نگاه، نگاهي است که در کمدي هايي که در سال هاي اخير اجرا شده خيلي ديده نمي شود، چه در حوزه کارگرداني، چه بازيگري و حتي در متن. با نوع اجرايي که ما کرديم خيلي هم آن لحظات قابل کشف نيست. جدي بودن موقعيت هاي مختلف نمايشنامه از طريق بررسي ديالوگ ها خيلي به ما اثبات نمي شود. در تنگ نظرانه ترين شکل، موقعيت کميک اش غيرقابل حذف است. شايد با لحن اجرايي يک کارگردان ديگر…

-اما آنچنان که کاراکتر ها در ساخت کمدي با رفتارهاي فانتزي شان در اين کار جلوه مي کنند، کمتر موقعيت کمدي به چشم مي آيد.

اين را اصلاً نمي پذيرم چرا که اگر دقت کنيد ابتداي نمايشنامه تا ورود شخصيت سوم که موقعيت بسترساز اثر ما را تعريف مي کند، هنوز روي شخصيت ها قضاوت ويژه يي نداريد. يعني حتي آن رفتارهايي که به زعم شما فانتزي و حتي گاه کمي اغراق آميز جلوه مي کند از لحظه يي شروع مي شود و صداي خنده تماشاگر شنيده مي شود که شخصيت سوم وارد مي شود. زيرا با ورود خودش يک موقعيت جديد را در صحنه تعريف مي کند. اين موقعيت جديد باعث بيرون ريزي رنگ هاي مختلفي که در شخصيت هاي ما مي توانند وجود داشته باشند، مي شود. شخصيت هدايت و شخصيت نگار تا قبل از آن زن و شوهري اند که سر يکسري مسائل روزمره جر و بحث دارند اما وقتي يک موقعيت ديگر تعريف مي شود ما تازه به بستري مي رسيم که رنگ هاي متنوع شخصيت ها را مي بينيم که اتفاقاً فانتزي هم هست.

-براي من به عنوان يک تماشاگر عادي از همان لحظه اول نوع ارتباط اين زوج کاملاً کاريکاتور شده بود و به صراحت بگويم تک ضربه هاي ساطور روي ميز را خيلي دوست داشتم. به متن بازگرديم. مسير داستان از يک خانواده شروع مي شود، بعد يکدفعه به جمع و بعد به يک جريان بزرگ تر در کل جامعه تبديل مي شود. در نهايت در همان سطح کلان باقي مانده و خانواده از ياد مي رود.

قرار نبود دوباره به خانواده بازگردد. قرار است از يک اشل کوچک شروع کنيم و بسط اش بدهيم تا بزرگ ترين اشل ها و همان جا نتيجه يي را که مي خواهيم بگيريم و پرونده را ببنديم.

-… و زمينه يي براي خلق يک طنز سياسي شده است؟

هميشه از نظر من اين طور بوده و همواره گفته ام سياست براي من دنياي کودکانه يي بوده. هر چقدر پلشت و کثيف است همان قدر کودکانه است. مرثيه يي براي يک سبک وزن دقيقاً از يک اتفاق ساده خانوادگي کوچک آغاز مي شود و به سطوح مختلف اجتماعي سوق پيدا مي کند. اين در نگاه جامعه شناسانه تعريف شده و کاملاً علمي است. خانواده را به عنوان اشل کوچک از اجتماع پذيرفته ايم و آن را در نسبت مستقيم قرار مي دهيم با اجتماعي که خانواده در آن تعريف شده است. بنابراين ما طبقه به طبقه مساله را بالاتر مي بريم تا ببينيم چطور يک مساله کوچک در ابعاد وسيع تر مي تواند به يک چالش سياسي تبديل شود و اين با سرعت و ريتمي که از ابتدا در نظر داشتم ميسر شد. عزم کرده بودم نمايش کوبنده يي از نظر ريتم باشد تا به مخاطبان عزيزم و برخي از مخاطبان منتقدم اثبات کنم اگر نمايشي مثل فصل خون و بخش هايي از زمين مقدس عامدانه کند بود به اين معني نيست که من تند نوشتن يا تند کار کردن را بلد نيستم. در کارگرداني تلاش هايي کرده ام که تماشاگر را دائماً در اتصال با لحظه هاي کميک و سرزنده نگه دارم تا آماده دريافت چيزهايي که قرار است به طرفه العيني از پيش چشمانش عبور کند و ديگر قابل برگشت نيست، باشد. به هر رو با ريتم تعريف شده اين نمايش، اين نسبت ها در همين سرعت با هم تعريف مي شوند. يعني مساله خانواده، اجتماع، سطوح تعيين کننده اجتماعي يعني سياست خيلي مرتبط هستند و فکر نمي کنم براي طرح اين مساله نيازي بود که اين دايره را به خانواده بازگردانم. همين تعريف نيز تعريف درستي از سلسله وقايع موجود مفهومي و ارتباطات انساني است که اثر را تعريف مي کند.

-شنيدم اين متن را پيش از جريانات سياسي اخير نوشته ايد ولي به نظر مي آيد کار خيلي تحت تاثير وقايع اخير کشور است.

نه،اين را شهريور 87 نوشتم. خيلي هم آدم مطلعي از عالم سياست نيستم که بتوانم نمايشي درباره شرايط روز بنويسم. فقط اتفاقاتي که در اطرافم مي افتد و رويم اثر مي گذارد ممکن است در کار بازتاب پيدا کند که همين اتفاق هم افتاده است. که بازتاب خيلي وسيعي هم نيست. اجرا همان داستان من است بدون تغيير ديالوگ ها و ساختمان نمايشنامه. براي آنکه نمايشنامه يي که سال گذشته نوشته بودم با مخاطبم در ارتباط تنگ تري قرار گيرد دو بازنويسي انجام دادم؛اول اينکه فضايش فرنگي بود در نسخه اول به فضاي ايران آوردمش و ديگر آنکه از خود بچه ها، حضور و هويت شان براي کار استفاده کردم. اين طور به نظر مي آيد که اثر نبض ملتهبي دارد در حالي که نه، شايد بيشتر مي توان گفت نوعي نمايشنامه پيشگويانه بوده که حتي پيشگويي هم در کار نيست. چيزي را بيان مي کند که در هر جامعه يي رخ مي دهد. اين نمايشنامه درباره بازي هايي حرف مي زند که از يک موقعيت ساده بسيار بسيار مضحک ممکن است به يک فاجعه تبديل شوند. و اين هميشه در هر جامعه يي يحتمل رخ خواهد داد و لازم نيست اتفاقي بيفتد تا ما صحت اين ماجرا را بفهميم. اگر به قول شما اتفاقات اخير ايران رخ نمي داد باز هم اين داستان داستاني بود که سنديت داشت. داستان را مرور کنيم، بحث درباره ارتباطات اجتماعي دو نفر است که يکي شان اين ميانه نياز به پولي پيدا مي کند و براي اين نياز سراغ شخص مورد نظر ما مي رود. و همين سرمنشاء موقعيت هايي مي شود که شما در کار ديديد. چه در ايران اتفاقي براي ما مي افتاد، چه نمي افتاد يک داستان ساده است که در هر جامعه يي با تفسير آن جامعه مي تواند اجرا بشود. داستاني است که نويسنده اش به شدت نگاه هجوگرايي نسبت به مقوله سياست دارد. اين خيلي تاريخ مند نيست. به گمانم تنها کاري که کرده ام، توقع طبيعي از نمايشنامه نويسي هوشيار باشد که سعي مي کند در ارتباط تنگاتنگ با مخاطب خود قرار بگيرد.

-يکي از اتفاقاتي که بايد ابداع اين نمايش هم دانست اين است که بازيگران با نام و نشان و هويت خودشان بازي مي کنند. مي توانيد درباره آن توضيح بدهيد؟

نه.

-آيا بازيگران انتخاب شده بودند؟ در زمان بازنويسي مي دانستيد کدام بازيگران آن را بازي خواهند کرد؟

در اين باره هيچ توضيحي ندارم.از آن بگذريم.

-در هر حال اين ابداع کارکردهاي خوبي نيز در اين اجراي کميک داشته که نمي توان از آن گذشت. از هويت بازيگران خود و بازي آنها در نقش هاي خودشان استفاده کرديد حتي همکار و دوستان تان در بين تماشاگران را هم نشانه گرفتيد. آنها را در بازي شريک کرديد تا به آن حد که پرسوناژ پنجم کار باشند. درباره اين استفاده از تماشاگران هم صحبت نمي کنيد؟

به اين اتفاق که در کار افتاده بسيار مفتخرم اما هيچ توضيحي در اين باره نمي دهم. کاملاً عامدانه از تماشاگر استفاده کرده ام. دوست داشتم ارتباط با مخاطبم خيلي زنده تر باشد کمااينکه هر روز سعي مي کنم تماشاگران را هم درگير بازي درون صحنه کنم. در حد طنازي هاي کميکي که ديديد. مي پذيرم که بدعتي است و خوشحالم که اين کار را کردم چون بسيار جواب گرفتم ولي درباره اش توضيح بيشتري نمي دهم.

– اما براي پاس دادن واقعه به داستاني ديگر يک تماشاگر را انتخاب کرديد.

براي اينکه اين واقعه و موقعيت ساده که به فاجعه ختم مي شود براي همه ما محتمل است. حتي در صحنه يي هدايت هاشمي آتل گردنش را به تماشاگر قرض مي دهد و به او مي گويد بعداً به دردت مي خورد و در صحنه بعد مي فهميم چطور به دردش خواهد خورد. يعني هر کدام از ما در معرض اين جور بدخواهي ها، کينه ورزي ها و سوءتفاهمات ساده ولي در عين حال پيچيده اجتماعي و سياسي قرار داريم. بدون اجراي اين ايده، اين اتفاق به اين موفقيت اجرا نمي شد.

-فکر نمي کنيد اين کار نمايش را در خانواده تئاتر نگه مي دارد و به يک سر دل گفتن خانواده تئاتر تبديل مي شود و سطح وسيع اجتماعي آن از بين مي رود؟

اتفاقاً من هيچ گاه به تئاتر به عنوان اثري که قرار است با توده ها ارتباط برقرار کند نگاه نکرده ام. هيچ وقت هم نگاه نمي کنم و توقعم هم اين نيست. واقعيت اين است که هميشه فکر مي کنم مخاطبان تئاتر نخبه ها يا اهالي هنر هستند و ميان آنها بهترين و مصرترين و پاسفت ترين تماشاگران اين آثار خود تئاتري ها هستند. دلم نمي خواهد با يک روياي کودکانه از خودم امکان يک خلاقيت خوشگل را بگيرم فقط به خاطر اينکه بگذار مردم بيشتري مخاطب من قرار بگيرند. من با روزي صد نفر کار دارم و همان صد نفر اگر اهالي تئاتر و هنر هم باشند اتفاقاً برايم بهتر است. کفايت هم مي کند. وانگهي اگر روزگاري خواستم حرف وسيع تري بزنم، طبيعي است که به طرف سينما يا تئاتري که با مخاطب عام بيشتر ارتباط دارد مي روم. هرگز نه اين جور فکر کرده ام، نه کار کرده ام و نه تئاتر اين جوري نگاه مي کنم. تئاتر مال يک عده است و من دارم با آن عده حرف مي زنم و نيازي هم به مخاطب گذري ندارم. اگر مخاطب گذري هم بنشيند در فضا و مثلاً شخصيت پنجم من را که در تماشاگران نشسته نشناسد، بدون شک از لحظات کافي و وافي نمايشنامه لذت خواهد برد. شايد يک نکته را درست دريافت نکند، اشکالي ندارد. اثر آنقدر لنگ نمي شود که به خاطر عدم دريافت اين نکته،ارتباط مخاطب با کار قطع شود. فقط ظرافتي که براي اهالي تئاتر بسيار خنده دار است و او را خيلي مي خنداند ممکن است در يک لحظه او را نخنداند. من کلاً دست شسته ام از اينکه مخاطبي که تئاتر نديده را در سالن خودم ببينم. راستش را بخواهيد خيلي هم دوست ندارم آن افراد را ببينم که بعضي وقت ها براي ديدن يک ستاره سينما هجوم مي آورند. آنقدر از اين مخاطبان بدم مي آيد که ترجيح مي دهم هيچ وقت جزء مخاطبان گروه تئاتر پوشه نباشند.

-شما با تماشاگرتان براي اين اجرا هماهنگ کرده بوديد؟

هرگز.

-يعني او هم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود؟

بله. هميشه همين طور است. اما فکر مي کنم کم کم لو رفته باشد. روز هاي اول هيچ تماشاگري پيش زمينه نداشت. بعضي از اجرا ها هم امکان دارد چند نفر در سالن ما حضور داشته باشند و با اينکه ايده ما را هم مي دانند ولي ندانند قرعه به نام چه کسي خواهد افتاد. گرچه فکر نمي کنم اين ايده تا شب سي ام بکر بماند ولي طرفه خواهد بود.

-دوباره به متن باز گرديم. بين کارهايتان انواع و اقسام ژانرها و تجربه هاي مختلف ديده مي شود. به شخصه نيز توفيقي داشتم و چندي پيش توانستم تعدادي از نمايشنامه ها را پشت سر هم بخوانم. هر سبک و شيوه اجرايي را آزمايش کرده ايد. آيا کمدي نويسي را هم پيش از اين آزموده بوديد؟

به عنوان نويسنده يي که اين طور ارژينال کمدي بنويسم، نه، ولي بازنويسي و دگرنويسي يکي از متن هاي وودي آلن را سال 77 تجربه کرده بودم که در کارنامه گروه پوشه هست. من آنجا بازنويس بودم و کارگردان، ولي نه اين طور که از ابتدا بنويسم و اثر متعلق باشد به خودم و دوست داشته باشم کمدي باشد.

-چرا به اين سوال خنديديد؟،

علت اينکه وقتي اين را پرسيديد خنده ام گرفت اين بود که بدون تعارف و شوخي، به اين ويژگي خودم هميشه مي بالم و دوست دارم اين طور معرفي شوم. چرا که جلوه ساده يي از اين است که من ادعا بکنم تکنسين درام نويسي هستم. کسي که اين طور نباشد يعني تکنيک ها را بلد نباشد نمي تواند از يک فضا يا يک يا دو محدوده فضايي در بيايد. ولي کسي که ادعا بکند تکنيک و فن درام نويسي را مي داند، مي تواند فضا به فضا تغيير کند و در همه آنها نمره 10 قبولي را بگيرد. نمي گويم درخشان باشد ولي 10 قبولي را بگيرد. من بر اين قضيه مصرم که چنين آدمي در حوزه حرفه يي خودم شناخته شوم. دوست دارم به استقبال احياي حلقه مفقوده يي در نمايشنامه نويسي کشورم که همانا تکنيک درام نويسي است، بروم. من از اينکه مي بينم تعدادي از همکاران خودم که بسيار دوست شان مي دارم، مدام خود را در يک فضا نگه مي دارند و کم کم اين را به ذهن متبادر مي کنند که اگر از اين فضا درشان بياوري مثل ماهي که از آب جدا شده باشد احتمالاً ديگر تنفس نخواهند کرد، متاسف مي شوم. اين دوستان مرا به اين صرافت مي اندازند که فکر کنم اين دوستي که هميشه حال و هواي کارهايش يک شکل است تا کي مي تواند از همين آبشخور تغذيه کند؟ و تا کي مخاطب او احساس نخواهد کرد او ديگر کهنه شده است؟ تا کي مخاطب او درگير اين نخواهد شد که «مي خواهم کار فلان کس را ببينم يعني اين شيوه است». او پيش از ورود تعريفي 60 درصد درست درباره کاري که مي خواهد ببيند خواهد داشت.

-مگر اين نيست که هر نويسنده يي دنيا را به نوعي نگاه مي کند که در آن نگاه، شيوه يي خاص بهتر جواب مي دهد؟

من منکر وجود سليقه و استايل فردي در نويسندگان نيستم و حتي مي گويم لازم است استايل، بينش و نگرش فردي وجود داشته باشد اما نبايد اين استايل و نگرش فردي آنها را در يک فضا، مونوتن و يک بعدي و يکسويه نگه دارد. بايد تا آنجا که ممکن است در لحظات مختلف به ما بباورانند که توان تحرک در حوزه هاي ديگر را دارند. پرنده بازان حرفه يي مي گويند پرنده يي که در قفس نگه داشته شده را اگر رها کني حتماً مي ميرد. با وجود اينکه آزادي اوج آرماني ذهن بشر است اما اگر پرنده يي را که در قفس به دنيا آمده و در قفس رشد کرده آزاد کني مي ميرد. من دلم نمي خواهد نقش آن پرنده را در درام نويسي بازي کنم. من همه عرصه ها را تجربه مي کنم. به لطف خدا و به لطف کوشش بي دريغ و جانفرساي خودم هيچ کدام شان زير 10 نمي گيرند. اگر بگيرند هم بايد ببينم چه منتقدي از چه درجه يي به آن نگاه مي کند ولي خوشحالم که مي توانم در فضا هاي مختلف حرکت کنم و رضايت کاملاً نسبي مخاطبانم را جلب کنم. اين يعني تکنيک، اين يعني نمايشنامه نويسي از دريچه فن و اصول. خوشحالم که شما اين ارزيابي را داريد و اميدوارم روزي تعداد کساني که مثل شما فکر مي کنند آقاخاني هر فضايي را تجربه کرده در درام نويسي بيشتر شود. در اين صورت من به آرمان خودم که معرفي خودم دقيقاً با اين شمايل است نزديک تر شده ام.

-خودتان کدام يک از متن هايتان را بيشتر دوست داريد؟ اين براي من نشاني از اين است که از کدام يک نمره «آ» خواهيد گرفت.

راستش را بخواهيد متن هايي که دوست شان دارم خيلي زيادند. نمي توانم بگويم به کدام يک بيشتر علاقه دارم. کار سختي است. تجربه «رويا هاي رام نشده» برايم خيلي تجربه دردناکي بود، براي همين وقتي اين زايش تمام شد با نگاه مهر آميزتري به اين بچه نگاه مي کردم اما واقعيت اين نيست که آن مي تواند بهترين کار من باشد. «زمين مقدس» را يک جور ديگر دوست دارم، حتي «فصل خون» را که شايد کمتر از اين دو کار مورد اقبال مخاطبان کلي کارهايم بوده مصرانه نمايشنامه قابلي مي دانم چرا که برخي فنوني را که در آن تجربه شده دوست دارم ولي از من نخواهيد جدايشان کنم. پايش بيفتد من «رودکي» از دست رفته را هم عاشقانه دوست دارم. اگر دوست نداشتم هرگز نمي دادم کسي آن را کار کند ولي متاسفم که در اجرا واقعاً از دست رفت. ولي روزگار جذابي داشتم براي ديالوگ نويسي اين نمايش و هر جمله يي که به دست مي آوردم لذت عجيب و غريبي داشتم ولي متاسفم که يک صدمش هم با آن اجرا و آن کيفيت ديده نشد… اگر بخواهم کمي درگوشي با شما حرف بزنم… خودم را بيشتر در زمين مقدس جا گذاشتم. شايد اگر روزگاري بگويند يک نمايش ديگر بنويس و بمير احتمال اينکه رجعتي به فضاي زمين مقدس داشته باشم بالاست… ولي نمي دانم. آن روز اصلاً قابل پيش بيني نيست، شايد بگويم بگذاريد يک ژانر ديگر را تجربه کنم بعد بميرم،

-اما «مرثيه يي براي يک سبک وزن» اسم عجيبي براي يک نمايش فانتزي کميک نيست؟

به شهادت نمايشنامه هايي که خوانده ايد مي دانيد نامگذاري متن هايم خيلي برايم مهم است و هيچ کدام با نام سريع انتخاب شده يي روي صحنه نرفته اند. اين نمايشنامه در طول سه بار بازنويسي نام هاي مختلفي داشت. نسخه اول که سال گذشته نوشته شده بود «همسايه ات را دوست بدار» و در دومين بازنويسي «گانتلت» بود،اسم بسيار مناسب و خوبي بود اما به دليل اينکه اسم گنگ و ناشناسي براي مخاطب نباشد، ترسيدم که جذبه لازم براي ورود به سالن چنين نمايشي را ايجاد نکند، به اين نام رسيدم. از يک طرف دوست داشتم چيزي که قرار است القا شود با يک کاتاليزور ديگر آکسان گذاري شود. به عبارت ديگر من قرار است يک موقعيت ساده درباره يک قرض دادن و گرفتن دوستانه تعريف کنم که به يک فاجعه سياسي ختم مي شود. در چنين شرايطي که موقعيت آنقدر سطحي و ساده است براي عمق بخشيدن به اين موقعيت، لزوم خلق آيروني هاي خارج از متن را مي ديدم تا جهان معنايي کار راحت تر در رصد مخاطبان کم تجربه تر به عنوان مخاطب حرفه يي قرار بگيرد. بنابراين يک کليد ديگر در نام قرار دادم. کليد ديگري هم در طراحي پوستر و بروشور که توسط ارسلان آقاخاني انجام شد و شمايي از رينگ بوکس را داشت که در طرح پوستر و بروشور هم تکرار شد. کار هم در يک کادر مربعي رنگي ديده مي شود که باز بد نيست تداعي رينگ بوکس را بکند. ولي بيش از اين نمي خواستم روي وجه مبارزه تاکيد کنم. اين اسم خيلي کمک مي کند که از همان ابتدا مخاطب ما دريافت کند اگر دو نفر حتي با لبخند هم به هم نزديک شوند، حتماً نيت، سرنگون کردن طرف مقابل است. مثل تمام اين مسابقه دهنده هايي که با لبخند و احترام به هم نزديک مي شوند و بعد تمام توان شان را به کار مي بندند که طرف مقابل آش و لاش از صحنه خارج شود. اين تعبير من از بازي سياست است. يعني لبخند بزن و حتي الامکان طرف مقابل را تکه تکه کن، و واقعاً چه تعبير و نشانه يي بهتر از رينگ بوکس براي آنکه بگوييم موقعيت هاي اجتماعي ساده روزمره مان هم مي توانند به مثابه رينگ بوکس پرخشونت باشند؟ در اين مسير بايد آگاه باشيم که تماشاگر يک رينگ هستيم. بعد از کنار خيلي از مناسبات ساده عبور نخواهيم کرد و خيلي از پيچيدگي ها را نيز خيلي بيشتر از آنچه پيچيده هستند پيچيده جلوه نخواهيم داد. مي فهميم از ابتدا هدف همين زدن و کشتن و بردن و انداختن بوده، حالا گيريم که در کسوت يک ماجراي ساده. فکر مي کنم اين نام مناسب ترين است و خودم الان به شخصه خيلي دوستش دارم. مخصوصاً اينکه قرينه يي براي مرثيه يي براي يک سنگين وزن هم هست و از ابتدا لحن پاروديک و هجو آميزش هم بيرون مي زند. در حالي که روي پوستر و بروشور اعلام شده يک نمايش کمدي است اما در اسم آن کلمه مرثيه وجود دارد. همه اين تناقضات عامدانه چيده شده و قرار است در يک شبکه معنايي به فرجامي برسد که خدا را شکر، مي بينم دريافتش از ديد مخاطبانم پيچيده نشده.

-در اين نمايش خيلي روي دينداري تاکيد شده.

مي خواهم متن نسبت خيلي بالايي با مخاطب امروز و زمانه خودم داشته باشد. اينجا همان قدر دين در موقعيت نمايش ما کارکرد دارد که در زندگي من و شما کارکرد دارد. ما ديگر عادت کرده ايم در کنار دين زندگي کنيم اما به آن بي توجه باشيم. عادت کرده ايم بگوييم آدم هاي معتقد دينداري هستيم اما به وقت ضرورت دروغ مي گوييم که ساده ترين کاري است که مي توانيم در اثبات عدم دينداري خودمان انجام دهيم، يا کارهاي ديگري مي کنيم که اگر آدم معتقد دينداري بوديم نبايد مي کرديم. در شرايطي قرار داريم که احساس مي کنيم اصلاً بدون خطاي ديني نمي شود صبح را به شب رساند، اين اتفاقي است که در نمايش هم مي افتد همه دارند مدام از معتقد بودن خودشان حرف مي زنند اما اين اعتقاد را باز نمي کنند، مي گويند من يک آدم معتقدم ولي…

-ولي هنوز معلوم نيست که به چه چيزي اعتقاد دارد…

هر چه هست معلوم است که از ديد خودش يک اعتقاد روحاني است ولي ما هيچ جلوه يي از اين روحانيت را در اين شخصيت ها نمي بينيم. در واقع انگار دارند با دين شوخي مي کنند، همان طور که من و شما در زندگي عادي داريم با دين شوخي مي کنيم. شوخي نمي کنيم اما کاري که مي کنيم همين معنا را دارد. نيت مان اين نيست که صبح بيدار شويم و با دين شوخي کنيم اما عمل مان اين است که صبح تا شب بدون آگاهي بارها با دين شوخي کرده ايم. و اين دقيقاً همان کاري است که چهار شخصيت نمايش من مي کنند. آنها هيچ جدا از ما نيستند براي همين اسم و هويت خود بازيگران رويشان است. همه مان به يک نسبتي دائماً در کنار دين هستيم و دائماً بي توجه به دين. يا لااقل لحظاتي که به نفع ماست آدم هاي دينداري مي شويم و لحظاتي که نيست سعي مي کنيم فعلاً و موقتاً فاصله بگيريم. و براي آدمي مثل من که قلباً به خيلي چيز ها اعتقاد دارم اين تراژدي کمي نيست که مردم اين همه با اين مقوله شوخي مي کنند. گاهي فکر مي کنم اگر رها کنند و بروند در قاموس شخصي خودم بسيار محترم تر و شريف تر است از اينکه بمانند و دائم با اين دين شوخي کنند. اين را دارم درباره زندگي روزمره مان عرض مي کنم. ما خيلي از اين کارها را مي کنيم که شخصيت هاي نمايش مان مي کنند. در نمايش کتاب به عنوان نمود دينداري برايشان دستاويز است ولي هيچ وقت نمي فهميم از آن چه بيرون مي زند. حتي تاويلي که از نوشته هاي کتاب دارد آنقدر کودکانه است که عملاً او را در اين مخمصه خنده دار مي اندازد. سطحي ترين برداشت را دارد. اگر واقعاً آدم دينداري بود از ابتدا وارد اين مناسبات نمي شد که حال آسيب ببيند.

-ولي شخصيت هدايت يک کار انسان دوستانه انجام مي دهد و بسيار هم به کاري که مي کند اعتقاد دارد. سعي مي کند همسايه اش را دوست بدارد،

اما نشانه هاي صريح عوام فريبي را در همسايه اش دريافت نمي کند. گريه هاي کاملاً طراحي شده و ميزانسنيک را دريافت نمي کند فقط مي گويد چون اينجا نوشته شده اين کار را بکن بايد آن را انجام داد ولي اصلاً فکر نمي کند که خب، آنجا درباره چه نوع همسايه يي حرف زده؟ آيا هر کسي به صرف مجاورت با شما کسي است که بايد دوستش داشته باشيد؟ اين چيزي است که بايد درباره اش به تفسير بنشيند ولي به سطحي ترين شکل مي گويد اينجا نوشته همسايه ات را چنان دوست بدار که خويشتن را دوست مي داري و من وظيفه ام همين است.

-شناخت و آگاهي روي نيت و برداشت افراد را هم جزيي از دين مي دانيد؟

در مذهب ما که حداقل روي اين قضيه به شدت تاکيد شده که همه چيز بايد با آگاهي همراه باشد. نقل به مضمون مي کنم، حتي پذيرش دين خودمان که اسلام باشد هم در خود قرآن تاکيد شده که بايد با اراده،آگاهي و تصميم باشد. ساده انديشي نيز خودش نوعي شوخي با دين است.

-چقدر در اين کار بداهه وجود دارد؟ با اينکه مي دانم شما کارگرداني هستيد که اجازه آن را به بازيگر نمي دهيد.

حتي يک جمله بداهه وجود ندارد.

-ولي به نظر مي آيد که لحظات به خود بازيگران تعلق دارند.

همه لحظات تمرين شده وروتوش شده اند و بعيد مي دانم در زندگي حرفه يي ام روزي کاري را انجام بدهم که در آن بداهه وجود داشته باشد.

-از بازيگراني استفاده کرده ايد که در دنياي تئاتر به قدرت شان در بداهه سازي و اداره اجرا مشهورند.

اصلاً به دليل همين قدرت شان به اين کار دعوت شده اند اما نه براي مرحله اجرا بلکه براي استفاده از اين قدرت در تمرين ها. وقتي تمرين شد نهادينه اش کرديم. من شاهد بديهه پردازي دوستانم البته مبتني بر ديالوگ هاي متن بوده ام اما هر کدام را پسنديده ام جزء متن کرده ام و هر کدام را نخواسته ام حذف کرده ام. ولي اگر شبي اتفاقي بيفتد مال همان شب است که بسيار بعيد است در کار من چنين اتفاقي بيفتد. بچه ها ديده اند و حتي شوخي هم دارند که هر شب عين شمربن ذي الجوشن تذکراتي را براي فردا داريم.

منبع: اعتماد- زهرا شایانفر