گفت‌وگو با ایوب آقاخانی درباره نمایش «تکه‌های سنگین سرب»/ چمران من با همه فرق می‌کند

فرهنگ > تئاتر – این روزها نمایش «تکه‌های سنگین سرب» با محوریت شخصیت دکتر مهدی چمران در سالن چهارسوی تئاتر به روی صحنه رفته است.

مهدی شفیعی زرگر: نمایشِ «تکه‌های سنگینِ سرب» نوشته‌ی ایوب آقاخانی، به کارگردانی خودِ او در سالنِ چهارسوی تئاتر شهر درحال اجراست. این نمایش به مقطعی از زندگی شهید مصطفی چمران، فعّال سیاسی-نظامی و بنیانگذار ستاد جنگ های نامنظم در جنگ تحمیلی، می‌پردازد. پیش از این در آثاری همچون رمانِ «گنجشک‌ها بهشت را می‌فهمند» نوشته‌ی حسن بنی‌عامری، فیلم سینمایی «چه» ساخته‌ی ابراهیم حاتمی‌کیا، فیلمنامه‌ی 13 قسمتی «مرد رؤیاها» نوشته‌ی ابراهیم سید مهدی شجاعی و انیمیشن «مصطفی» ساخته‌ی رضا میرکریمی به شخصیتِ مصطفی چمران پرداخته شده است؛ اما ایوب آقاخانی معتقد است که اثر او با تمامِ آثارِ پیشین در حوزه‌ی تئاتر، تلوزیون و سینما تفاوت دارد. در این گفتگو آقاخانی تأکید دارد او نه زندگی‌نامه‌ی چمران، بلکه نمایشنامه‌ای با شخصیت چمران را نوشته است.

اگر ویژگی‌های ملّی و اجتماعی که باعثِ برجسته شدنِ دکتر مصطفی چمران می‌شود را نادیده بگیریم، چه ویژگی‌های دراماتیکی در این شخصیت وجود دارد که شما را به‌عنوان درام‌نویس، ترغیب می‌کند نمایشنامه‌ای با محوریت او بنویسید؟

اتفاقاً نکته‌ی‌ جالبی که درباره‌ی کارِ من وجود دارد و نسبت به آن کمی احساس سرخوشی و افتخار دارم، این است که نمایشنامه‌ی «تکه‌های سنگین سرب»  در ساختمانِ دراماتیکِ خود، مطلقاً اعتنایی به پیش‌آگاهی مخاطب درباره‌ی جایگاهِ چمران نکرده است. اصلی‌ترین قاعده‌ی درام‌نویسی که بسیاری از همکارانم در سینما و تئاتر وقتی به فضاهای مربوط به مستندات تاریخی نزدیک می‌شوند فراموش می‌کنند، قاعده‌ی خوداِتکایی است. خوداِتکایی یعنی نویسنده هرچیزی را که در درام نیاز دارد در خودِ درام متولد کند، رشد بدهد، به نتیجه برساند و به ذهن و داشته‌های پیشین مخاطب تکیه نکند. در «تکه‌های سنگین سرب» این اتفاق افتاده است. در این نمایش زندگی یک چریک را می‌بینیم و به مرور، جزئیات آن را می‌شناسیم؛ حتی اگر مطلقاً پیش‌آگاهی نسبت به این شخصیت نداشته باشیم. این نمایشنامه طوری نوشته شده که حتی اگر ندانیم یک واقعیت تاریخی است، به‌عنوان درامی شخصیت‌محور، قابل فهم، درک و لمس شدن است. به همین دلیل آرزو دارم مخاطبانِ تئاتر این نمایش را با ذهنی خالی از پیش‌فرض و به‌عنوان یک درامِ مستقل ببینند، نه یک نمایشِ مبتنی بر ایدئولوژی. باورِ من این است که درامی مبتنی بر شخصیت، یا درامی که نقطه‌ی عزیمتِ آن پرداختِ یک شخصیت است نوشته شده.

مصطفی چمران جزوِ معدود شخصیت‌های رصدشده توسطِ من است که ابعادِ پیچیده و متناقضِ بسیاری را در کنار هم دارد. یعنی از یک طرف جنگ‌آوری و رفتارهای قهرمانانه‌ی چریکیِ خشن از خصوصیات برجسته‌ی اوست، از طرفِ دیگر آدمی تحصیل‌کرده و مأنوس با نقاشی و شعر و ادبیات است. همه‌ی این‌ها کنارِ هم مجموعه‌ی پیچیده و عجیبی است به‌نامِ مصطفی چمران.

یعنی اجتماع ضدِّین…

دقیقاً. یکی از اصلی‌ترین عناصرِ درام‌خیز در این شخصیت هست. ما کمتر شخصیتی را در تاریخِ جنگِ تحمیلی یا حتی در تاریخِ انقلابِ اسلامی داریم که تا این حد وجوهِ متناقض و جذاب را هم‌زمان داشته باشد. صادقانه بگویم، چیزهایی هم هست که بعد از یک سنِّ مشخص، یا در یک دوره‌ی خاص از زندگی برای آدم مهم می‌شود. این‌ دیگر مربوط به طول و عرضِ زندگی خودِ آدم است. من بیش از یک‌سال است که پدر شده‌ام. در این مدت، گیرنده‌های من نسبت به جذبِ یک‌سری نکات حساس‌تر شده. ایوب آقاخانی که «تکه‌های سنگینِ سرب» را نوشته، به‌هیچ‌عنوان همانی نیست که «زمینِ مقدس» را نوشته. «تکه‌های سنگینِ سرب» نمایشنامه‌ای نیست که من اگر ده‌سال پیش می‌نوشتم می‌توانستم موفق باشم. یکی از وجوهِ عجیبِ شخصیت چمران، مسئله‌ی پدر بودنش است و همزمانی آن با اتفاقاتی که درگیر آنهاست. مسئله‌ی ارتباط او با یتیم‌ها و در عین‌حال داشتنِ چند فرزند که او را خواسته‌اند و نتوانسته در کنارشان باشد. مگر از یک شخصیتِ دراماتیک چه توقعی می‌توان داشت که چمران نداشته باشد؟! من به این شخصیت، همان‌طور که به شخصیتِ احمد کشوری در نمایشنامه‌ی «کابوسِ شبِ نیمه‌ی آذر»، به دلایلِ مطلقاً دراماتیک نزدیک شده‌ام و نه دلایلِ ایدئولوژیک یا موضوعی و مناسبتی. شخصیتِ چمران، واقعاً نوشتنی است و اعتراف می‌کنم که از دیدِ خودم بخش‌های جذاب‌ترِ زندگی او را نوشته‌ام، وگرنه بخش‌های فراوانِ دیگری هم دارد که نوشتنی‌اند. من در «تکه‌های سنگینِ سرب» به احوالاتِ شخصی و لایه‌های روانی شخصیت نزدیک شده‌ام. تلاش کرده‌ام این نمایشنامه به تمامِ فرمول‌هایی که به دانشجوهایم آموزش می‌دهم نزدیک باشد. به عبارتی ابتدا تلاش کرده‌ام درام بنویسم، نه زندگی‌نامه‌ی چمران. درامی نوشته‌ام که مثل بسیاری از درام‌های شخصیت‌محور دیگر، بر اساسِ معرفی، رشد و بررسی لایه‌های شخصیت پیش می‌رود، حالا این شخصیت در نمایشنامه‌ی من اسمش مصطفی چمران است.

یک بحثِ قدیمی درباره‌ی تفاوت تاریخ و تراژدی هست که ارسطو هم آن را مطرح می‌کند. چه مرزها و محدو‌ده‌هایی برای درام‌نویسی که بر اساسِ تاریخ می‌نویسد وجود دارد؟

نوشتن درباره‌ی شخصیتِ تاریخی، آن هم شخصیت تاریخی معاصر که هنوز فاصله‌ای با حافظه و یادِ مردمانِ جامعه نگرفته، راه رفتن روی لبه‌ی تیغ است. ولی همچنان تعریف ارسطو مصداق دارد. من تاریخ‌نویس نیستم، بلکه درام‌نویسم. یعنی از تاریخ به مثابه‌ی ماده‌ی خام استفاده می‌کنم و آن را با تخیلِ خودم ترکیب می‌کنم. این تخیل تجمیعی است از نگاه زیبایی‌شناسانه، تفسیرِ من از چیزی که به‌عنوان ماده‌ی خام دارم، به‌علاوه‌ی نقطه‌ای که روی آن مکث می‌کنم و ذرّه‌بین می‌گذارم. جزئی‌ترین اطلاعات در نمایش «تکه‌های سنگین سرب»، اطلاعاتِ مستند به مدارک و اسناد تاریخی هستند. اما من باید در این ماده‌خام جای امضای خودم را پیدا کنم. من به‌عنوانِ نمایشنامه‌نویسی که در بیشترِ ژانرها و فضاها نوشته، اما هیچ‌وقت از عکس‌العمل نشان دادن به جامعه‌ی پیرامونش غافل نشده، اینجا هم دنبالِ امضای خودم می‌گردم. به این ترتیب این نمایش درباره‌ی نگاهِ ایوبِ آقاخانیِ نمایشنامه‌نویس است به یک شخصیتِ پیچیده و دراماتیکِ تاریخی. به‌رغم اینکه شاید بیش از اثری که ادعا داشته اثری تاریخی است، واقعیت‌گو، راست‌گو و صادق باشد.

این واقعیت‌های مستند، کجاها در نوشتنِ نمایشنامه جلوی شما را گرفت؟

واقعیت جلوی من را نگرفت، بلکه حسّاسیت روی واقعیت است که جلوی من را می‌گیرد. اگر این شخصیت یک شخصیتِ متّصل به ایدئولوژی جاری در جامعه نبود، شاید آزادی عمل بیشتری می‌داشتم. شاید می‌توانستم یک بُعد از ابعاد جذاب و متناقض شخصیتِ چمران را کنار ابعادی که مطرح کرده‌ام بیاورم و به این ترتیب کنتراست و جاذبه‌ی جهانِ درام را بالاتر می‌بردم. به‌هرحال این حساسیت‌ها جایی از درامِ مرا به‌نفع خود تغییر داده، تغییری که پیش از نگارش رخ داده است. یعنی انتخاب‌های من، نه صد در صدِ انتخاب‌های اختیاری، بلکه صد در صدِ انتخاب‌های ممکن بوده‌اند. البته این بد نیست، شرایطِ موجود است. ولی خُب شرایطِ خیلی سختی است. من هم باید تلاش می‌کردم این نمایشنامه شعاری، کلیشه‌ای و غرقِ ایدئولوژی نشود، هم تلاش می‌کردم چمرانی که من می‌نویسم به نفعِ کسی یا جریانی مصادره نشود. چون از دیدِ من چمران یک شخصیت ملّی است. شخصیتی است که من دارم، تو هم داری و نسل بعد از تو هم خواهد داشت. چون درتاریخِ ماست و مالکِ او ایران و ایرانی است.

تکه‌های سنگین سرب، یک تئاتر مستند است؟

به هیچ‌وجه! تئاتری است بر اساسِ مستندات. تئاتر مستند که تعریفش این نیست. این جنس از بازی، از میزانسن و برخورد با تاریخ، هیچ‌کدام در تئاتر مستند دیده نمی‌شود. تئاترِ مبتنی بر پژوهش‌های استنادی، فرق می‌کند با تئاترِ مستند. به همین دلیل است که من اصرار دارم این کار در مسیرِ کارنامه‌ی من سنجیده شود. این یک اثر داستان‌گوی معاصر است، با دو شخصیت!

چمرانِ این اثر، چه تفاوتی با چمرانِ تاریخی دارد؟

واقعیتش نمی‌دانم چه فرقی دارد! چون چمرانِ واقعی را ندیده‌ام و فقط درباره‌اش خوانده‌ام. اما می‌توانم بگویم که اعمال و رفتارِ چمرانِ من، در خودش و زندگی‌اش توجیه می‌شود. درحالی‌که ممکن است من همه‌ی این توجیهات را در تاریخ پیدا نکنم. درواقع اصلاً نمی‌شود از طریقِ مطالعه و پژوهش همه‌ی لایه‌های روانی یک شخصیت تاریخی را درک کرد. حتی اگر کنارش باشی هم به‌طور کامل نمی‌توانی بر همه‌ی ابعاد شخصیتش اشراف داشته باشی. در بهترین شکل ما می‌توانیم به استنتاجی از یک شخصیتِ تاریخی برسیم، نه به خودِ او. من به‌عنوان نویسنده‌ای که برای نوشتن پژوهش می‌کند، وقتی درباره‌ی چمران مطالعه می‌کنم، دانه‌های مختلفی از یک تسبیح را پیدا می‌کنم؛ و وقتی می‌نویسم نخی از این دانه‌ها عبور می‌دهم. این تسبیح است، درحالی که آنها مهره‌اند. دقیقاً منظورم این است که من وقتی چمران را می‌خوانم همه‌ی لایه‌های او را نمی‌فهمم؛ اما وقتی می‌نویسمش، باید به‌عنوان انسانی که من در نمایشنامه‌ام خلق کرده‌ام همه‌ی ابعادش را بشناسم. دیگر نمی‌توانم حفره‌ی تاریکی درونش باقی بگذارم. چون من درام‌نویسم و او شخصیتِ من است. پس باید این حفره‌ها را با تفسیرِ زیبایی‌شناسانه‌ی خودم پُر کنم، که مبتنی است بر همه‌ی آن مهره‌هایی که از تاریخ یافته‌ام. وقتی در درام با چمران به مثابه‌ی مهره‌هایی بدون نخِ تسبیح برخورد کنیم، نتیجه همان چیزی می‌شود که شاید سینما از او گرفته، تقریباً هیچ!